مخفف ره آورد و راه آورد. (یاداشت مؤلف) (از برهان) (از آنندراج). مسافر و سیاح. (ناظم الاطباء) ، ره آورد. (ناظم الاطباء). به معنی راه آورد است که ارمغان گویند. (انجمن آرا) (از شرفنامۀ منیری). رجوع به ره آورد شود
مخفف ره آورد و راه آورد. (یاداشت مؤلف) (از برهان) (از آنندراج). مسافر و سیاح. (ناظم الاطباء) ، ره آورد. (ناظم الاطباء). به معنی راه آورد است که ارمغان گویند. (انجمن آرا) (از شرفنامۀ منیری). رجوع به ره آورد شود
ره آورد، رهاورد، سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد، تحفه، ارمغان، سفته، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، عراضه، بلک، لهنه
ره آورد، رهاورد، سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد، تُحفه، اَرمَغان، سَفته، نورَهان، نَوراهان، نَوارَهان، راهواره، بازآورد، عُراضه، بِلَک، لُهنه
راه آورد. سوغات و ارمغان و هر چیزی که چون شخصی از جایی بیایدبرای کسی بیاورد اگر چه چند بیت از نظم و نثر باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان). کنایه از چیزی است که چون کسی از جایی آید به طریق تحفه آورد و سوغات نیز گویند. (انجمن آرا) (از غیاث اللغات). راه آورد. عراضه. سوقات. سوغاتی. سوقاتی. لهنه. ارمغان. هدیه که مسافرآورد از سفر. نورهان. (یادداشت مؤلف) : به هشتم ره آورد پیش آورید همان هدیه ها سربسر چون سزید. فردوسی. چو می دانی کزین جا رهگذاری ره آوردت ببین تا خود چه داری. ناصرخسرو. کار روزی چو روز دان بدرست که ره آوردروز روزی تست. سنایی. گفتم آن مرد را که بهر دلت نپذیرم یکی ره آوردی. خاقانی. اخوان که ز ره آیند آرند ره آوردی این قطعه ره آورد است از بهر دل اخوان. خاقانی. شد پرستنده سوی بانوی خویش وان ره آورد را نهاد به پیش. نظامی. کنون کآمد از آسمان بر زمین ره آوردش آن بود و ره بردش این. نظامی. چون سفر کردم مرا راه آزمود زین سفر کردن ره آوردم چه بود. مولوی. رجوع به راه آورد شود
راه آورد. سوغات و ارمغان و هر چیزی که چون شخصی از جایی بیایدبرای کسی بیاورد اگر چه چند بیت از نظم و نثر باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان). کنایه از چیزی است که چون کسی از جایی آید به طریق تحفه آورد و سوغات نیز گویند. (انجمن آرا) (از غیاث اللغات). راه آورد. عراضه. سوقات. سوغاتی. سوقاتی. لهنه. ارمغان. هدیه که مسافرآورد از سفر. نورهان. (یادداشت مؤلف) : به هشتم ره آورد پیش آورید همان هدیه ها سربسر چون سزید. فردوسی. چو می دانی کزین جا رهگذاری ره آوردت ببین تا خود چه داری. ناصرخسرو. کار روزی چو روز دان بدرست که ره آوردروز روزی تست. سنایی. گفتم آن مرد را که بهر دلت نپذیرم یکی ره آوردی. خاقانی. اخوان که ز ره آیند آرند ره آوردی این قطعه ره آورد است از بهر دل اخوان. خاقانی. شد پرستنده سوی بانوی خویش وان ره آورد را نهاد به پیش. نظامی. کنون کآمد از آسمان بر زمین ره آوردش آن بود و ره بردش این. نظامی. چون سفر کردم مرا راه آزمود زین سفر کردن ره آوردم چه بود. مولوی. رجوع به راه آورد شود
مخفف راه آورده و راه آورد. ره آورد. سوغات و ارمغان و هدیه و هر چیزی که چون شخصی از جایی و از سفری بازآید برای کسی بیاورد اگر همه قصیدۀ شعر باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان). - راه آور دادن، سوغاتی دادن. راه آورد دادن: تعریض، راه آور دادن. (یادداشت مؤلف)
مخفف راه آورده و راه آورد. ره آورد. سوغات و ارمغان و هدیه و هر چیزی که چون شخصی از جایی و از سفری بازآید برای کسی بیاورد اگر همه قصیدۀ شعر باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان). - راه آور دادن، سوغاتی دادن. راه آورد دادن: تعریض، راه آور دادن. (یادداشت مؤلف)
هراشا هراش آور هر ماده ای که خوردن یا استنشاق و یا تزریقش موجب استفراغ شود از قبیل محلول پرمنگنات پتاسیم و محلول سولفات مس و ریشه خربزه و تخم ترب سیاه و غیره مقییء
هراشا هراش آور هر ماده ای که خوردن یا استنشاق و یا تزریقش موجب استفراغ شود از قبیل محلول پرمنگنات پتاسیم و محلول سولفات مس و ریشه خربزه و تخم ترب سیاه و غیره مقییء